شهید حاج احمد طهماسبی
- ۰ نظر
- ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۰۸
الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علیاً ولی الله
خداوندا فقط میخواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.
نمیدانم چه باید کرد، فقط میدانم زندگی در این دنیا بسیار سخت میباشد. واقعاً جایی برای خودم نمییابم هر موقع آماده میشوم چند کلمهای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمیدانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید میکردیم. اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا داریم. ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمه زهرا(س)، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین.
راستی چه بگویم، سینهام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا خود میدانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب ماندهام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.
گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا میبینی، دوست دارم بنده باشم، بندگیام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا میکنم، از روی سرکشی نیست. بلکه از روی نادانی میباشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر میکنم، میبینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری شهدا، کار خوب نکردن، بندهی خوب نبود،... دیگر...
حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. ولی چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه میکنم. از درد سختی که تمام وجودم را میگیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بیمنتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم. الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همه بندگان خوبت قسم میدهم، شهادت را در همین دوران نصیب بفرمایید و توفیقام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم، انشاء الله تعالی.
منزل ظهر جمعه 6/4/82
بــه پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است
جنازهی شهید شفاهی را سالها پس از شهادت، توسط گروه تفحص کشف کردند و جهت تشییع جنازه به تهران انتقال دادند.
وقتی مادر شهید را خبر نمودند شروع به گریه و انابه کرد. سؤال کردند: «مادر چرا بیتابی میکنی؟» گفت: من برای شهادت فرزندم گریه نمیکنم، من برای خودم گریه میکنم که چرا خداوند هدیهای را که در راه او دادم پس فرستاده، یعنی من به اندازهی ام وهب ارزش نداشتم که خدا هدیهی مرا قبول کند؟ من هدیهای را که در راه خدا دادم باز پس نمیگیرم.
مهندس محمدرضا پورکیان اولین فرمانده شهید سپاه پاسداران در دفاع مقدس است که در خطه دلاور خیز خوزستان در نبرد تن با تانک و در بیست و سوم مهر سال 59 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و حماسه ای ماندگار را برای نسل امروز و فردای ایران اسلامی به یادگار گذاشت.
روز بیست و سوم شروع جنگ که صدای غرش تانک های دشمن در دشت خوزستان به گوش رسید و خیانت ها از ستون پنجم در همکاری با آنها آشکار شد حماسه ای در دفاع از سوسنگرد شکل گرفت و اولین فرمانده شهید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دانشجوی پاسدار محمدرضا پورکیان دلاورانه نبرد تن با تانک را تاریخی نمود و ندای ارجعی شنید و دعوت حق را لبیک گفت.
محمدرضا در سال 1338 در شهرستان آغاجاری ـ امیدیه استان خوزستان متولد شد. پورکیان در سال 1354 به علت نوشتن مقاله ای در خصوص ماهیت رژیم و وابستگی او به آمریکا مورد تعقیب قرار گرفت و مدتی بعد در خوزستان بازداشت و در زندان شکنجه گشت تا اینکه یکی از افسران ارتش با وساطت بسیار او را از اعدام قطعی نجات داد و محمدرضا به آغوش خانواده بازگشت.